به نام آنکه اندیشه را
آفرید. سهراب سپهری در شعر غربت، جایی که نیمه شب است و ماه بالای سر
آبادی و اهل آبادی در خواب و خود خشت غربت را میبوید، در خاموشی چراغش همه چیز را
نزدیک و روشن مییابد، حتی تنهایی آب را! با خود به رویاهای فردا میاندیشد،
رویاهایی که ره آوردش احترام به قانون زمین است، قانون نجات پروانههایی که بیپروا
در آب میافتند! و در نهایت نهیب تنهایی بیپایان آدمی و "ماه"ی که
بالای سر تنهایی است. او در شعر صدای
پای آب، با داشتن آسمان، پنجره، فکر، هوا،
عشق و زمین، غربت را کم رنگ مییابد! و اما اینجا برزیل
است، هزاران کیلومتر دورتر از خاک سرزمین سهراب،
سرزمین قهوه، سامبا و فوتبال، سرزمین آفتاب و ساحل و جنگل های استوایی، پنجمین کشور بزرگ دنیا، نهمین اقتصاد جهان، یکی از بزرگترین دموکراسیهای جهان، "پرتغالی"
زبان رایج این کشور، "مسیحی
کاتولیک" مذهب عموم مردم، شعار ملی برزیل که بر روی پرچم این کشور نیز نقش
بسته است: Ordem e Progresso: یعنی نظم و پیشرفت، پایتختش "برزیلیا"ست، واحد پولش "رئال" (1)، قهوه اش معروف است! امید به زندگی: 66 سال مردان و 77 سال زنان! مجسمه مسیح نماد "ریودو ژانیرو" است، کارناوالهایش بی نظیر است! تب فوتبال و سمبل آن هم "پله"!