گویند
شخصی از یکی از متمولین شهر شکایت به امیر
برده بود.
ادعا
میکرد که آن متمول مالی را از او دزدیده
است.
امیر
بر مسند حکم نشست و سپس از مدعی پرسید که
آیا شاهدی داری؟ مرد گفت آری خدا!
امیر
بر آشفت و گفت این که نمی شود!
ظریفی
از گوشه ی مجلس برخواست و گفت ای مرد شاهدی
بیاور که امیر او را بشناسد!